Tuesday, September 29, 2009

دیوان نظامی گنجوی

سه‌شنبه ۷/مهر/۱۳۸۸ - ۲۹/سپتامبر/۲۰۰۹


روزی به مبارکی و شادی ----------- بودم به نشاط کی‌قبادی
ابروی هلالی‌ام گشاده ----------- دیوان نظامی‌ام نهاده

این بیت را نظامی در آغاز «سبب نظم کتاب» در داستان لیلی و مجنون آورده آنجا که دارد شرح می‌دهد چه گونه شد که داستان لیلی و مجنون را به درخواست اخستان شاه شروان سرود. شاید از این بیت بتوان استدلال کرد که نظامی ابروهای هلالی داشته و البته این که دیوان شعرهایش را در زمان خود گردآوری کرده بوده است. از آنجا که پیش از «لیلی و مجنون»، نظامی دو کتاب دیگر یعنی «مخزن الاسرار» و «خسرو و شیرین» را سروده که نمی‌توان به آنها نام «دیوان» را داد به گمان من این بیت اشاره به دیوان جداگانه‌ای از غزل و قصیده می‌کند. اما عده‌ی کمی با این دیوان آشنا هستند و چاپ آن هم بسیار اندک بوده است. این دیوان به کوشش زنده‌یاد استاد سعید نفیسی در ایران منتشر شده است:


نام کتاب: دیوان قصاید و غزلیات نظامی گنجوی
به کوشش: استاد سعید نفیسی
سال انتشار: ۱۳۳۷ خ. / ۱۹۵۸ م. چاپ پنجم ۱۳۶۲ خ. / ۱۹۸۳ م.
ناشر: انتشارات فروغی
صفحه: ۳۹۵

از این ۳۹۵ صفحه، بخش کلان و عمده‌ی آن یعنی ۲۱۰ صفحه به احوال و آثار نظامی می‌پردازد. این قسمت از دو بخش تشکیل شده است. در بخش نخست سعید نفیسی درباره‌ی نام و نسب، زادگاه، زن و فرزند، بازماندگان، اخلاق و افکار، عصر زندگی، طول عمر، مرگ و آرامگاه نظامی بر پایه‌ی نوشته‌های خود نظامی و نیز دیگران سخن می‌گوید. بخش دوم به آثار نظامی می‌پردازد و درباره‌ی تاریخ سروده شدن و شرایط و مشخصات هر یک از مثنوی‌های نظامی بحث می‌کند. هم چنین به پیروان سبک نظامی و شرح‌هایی که بر آثارش نوشته شده می‌پردازد. تعداد شاعران سرشناسی که یک یا چند مثنوی نظامی را تقلید کرده‌اند آن چنان زیاد است که به گفته‌ی نفیسی خود کتابی جداگانه می‌طلبد و در این کتاب تنها نام ۸۰ نفر آنان آورده شده است.

خود دیوان نظامی ۱۴۰ صفحه است که شامل بخش‌های زیر است:
- ۱۷ قصیده (۶۰۳ بیت)
- ۱۹۹ غزل ۱۲۰۴ بیت
- چند قطعه و بیت پراکنده ۵۵ بیت
- ۶۸ رباعی (ترانه)

در زیر، به قول قدیمی‌ها، چند شعر «تیمناً و تبرکاً» آورده می‌شود.
دلبر صنمی شیرین، شیرین صنمی دلبر ------ آذر به دلم بر زد، برزد به دلم آذر
بستد دل و دین از من، از من دل و دین بستد --------- کافر نکند چندین، چندین نکند کافر
دو رخ چو قمر دارد دارد چو قمر دو رخ --------- عنبر ز قمر رسته، رسته ز قمر عنبر
چوگان سر زلفش زلفش ز سر چوگان ------------ چنبر همه در جوشن، جوشن همه در چنبر
هرگز به صفت چون او، چون او به صفت هرگز ---------- آزر نکند نقشی، نقشی نکند آزر
چشمش ببرد دلها، دلها ببرد چشمش ----------- باور نکند خلق آن، خلق آن نکند باور
حیران شده و عاجز، عاجز شده و حیران ------ بتگر ز رخش چون بت، چون بت ز رخش بتگر
عاشق شده‌ام بر وی، بر وی شده‌ام عاشق ------------ یکسر دل من او برد، برد او دل من یکسر
نالم ز رخش دایم، دایم ز رخش نالم ----------- داور ندهم دادم، دادم ندهد داور
گریان من و او خندان، خندان من و او گریان ------- لاغر من و او فربه، فربه من و او لاغر
مسته صنما چندین، چندین صنما مسته ---------- می خور به طرب با من، با من به طرب می خور
منت به سرم بر نه، بر نه به سرم منت --------- ساغر به کفم بر نه، بر نه به کفم ساغر
ازرق شده بین گردون، گردن شده ازرق بین -------- اخضر شده بین هامون، هامون شده بین اخضر
بستان به فلک ماند، ماند به فلک بستان ------------ عبهر چو قمر بر وی، بر وی چو قمر عبهر
گلبن به سرش دارد دارد به سرش گلبن ----------- بر سر زوشی معجر، معجر زوشی بر سر
سوسن به طرب برزد، برزد به طرب سوسن -------- زیور ز خط گل گل، گل گل ز خط زیور
ژاله همه شب بارد بارد همه شب ژاله --------- بی مر به جهان لولو، لولو به جهان بی مر
بلبل به فغان آمد آمد به فغان بلبل ------ از بر شده بین ناله‌اش، ناله‌اش شده بین از بر
رفته به سفر یارم، یارم به سفر رفته ------------ ایدر چه کنم تنها؟ تنها چه کنم ایدر؟

غزل
جوانی بر سر کوچ است دریاب این جوانی را ------ که شهری باز کی بیند غریب کاروانی را؟
خمیده پشت از آن گشتند پیران جهان دیده ------- که اندر خاک می‌جویند دوران جوانی را
ز نقد و نسیه‌ی عالم همین عمر است سرمایه ------- حقش بگذار در طاعت، بیاموزش معانی را
چو می‌دانی که باید رفت از این هشیاردل‌تر شو ---- نباید برد چون مستان به غفلت زندگانی را
به هرزه می‌دهی بر باد عمر نازنین کز وی ---------- به حاصل می‌توان کردن حیات جاودانی را
به زر نخریده‌ای جان را، از آن قدرش نمی‌دانی ---------- که هندو قدر نشناسد متاع رایگانی را
اگر تو شادمان باشی، چه معزولی رسد غم را؟ ------ وگر خود را کشی در غم، چه نقصان شادمانی را؟
نظامی گر دلی داری نوای عاشقی برکش ------------- سماع ارغنونی را، شراب ارغوانی را

غزلی دیگر
مرا ز درد تو خوشتر دوا نمی‌آید ------------ ترا به خاطر من خود حیا نمی‌آید
همه جهان ز تو در عافیت، گناهم چیست؟ -------- که از تو بر سر من جز بلا نمی‌آید
تو از وفا و هم از صبر سخت محرومی ---------- مرا چه صبر؟ که ترک وفا نمی‌آید
همه خطا ز من آید، در این سخن سحری است --------- جز آن که از تو به معنا خطا نمی‌آید
مرا غلط مکن ار تو ز شهر ارانی ------------- نظامی ای صنم از روستا نمی‌آید!

برخی غزل‌های نظامی را حافظ و مولانا و دیگران استقبال کرده‌اند. مانند مطلع‌های زیر:

- آبادترین خانه که در کوی نیاز است --------- شور دل محمود و سر زلف ایاز است
- دوش می‌گویند پیری در خرابات آمده است --------- آب چشمش با صراحی در مناجات آمده است
- ره میخانه و مسجد کدام است؟ ------------ که هر دو بر من مسکین حرام است
- بنمای رخ که دیدن گلزارم آرزوست ----------- در من نگر که نرگس خونخوارم آرزوست
- گفتم مگر دلدار من با من وفاداری کند ---- کی بود کس را این گمان کاو این جفاکاری کند
- عمری ز جهان قسمت ما بیخبری بود ----------- وین آرزوی عشق توام خیره‌سری بود

Saturday, September 26, 2009

اردوغان و تاراج فرهنگی

شنبه ۴/مهر/۱۳۸۸ - ۲۶/سپتامبر/۲۰۰۹

روز پنج‌شنبه ۲۴ سپتامبر ۲۰۰۹ در نشست سالانه‌ی سازمان ملل متحد نخست وزیر ترکیه آقای رجب طیب اردوغان در سخنان خود سعی کرد کشور ترکیه را مهم‌ترین کشور در منطقه‌ی غرب آسیا نشان دهد. متن کامل سخنرانی وی در این نشانی در دسترس است.

ترجمه‌ی سردَستی برخی سخنان او چنین است:

ما کمترین مشکل را با همسایگان‌مان داریم و در راه ایجاد آرامش و صلح در منطقه می‌کوشیم. ما با ایجاد «سکوی همکاری» در منطقه‌ی قفقاز در آنجا آرامش بر پا کردیم. ما می‌توانیم در مسئله‌ی اعراب و اسراییل هکاری کنیم. ما گفته‌ایم که سوریه کشور مهمی در منطقه است و باید در جست و جوی راه حل صلح دخالت داده شود. ما می‌توانیم در حل معضل هسته‌ای ایران به غرب کمک کنیم. ما می‌توانیم برای ایجاد ثبات و پایایی در افغانستان و پاکستان یاور خوبی باشیم. ما با این دو کشور رابطه‌ی برادرانه و تاریخی داریم.

می‌بینیم که این میانه سوریه کشور مهمی است اما ایران کشور معضل‌ساز! ترکیه با ترویج «پان‌ترکیسم» و تحریک ایرانیان ترک‌زبان در استان آذربایجان برای تجزیه‌ی ایران، همکاری با دولت علی‌اف در درگیری با ارمنستان، سرکوب کردهای دیار بکر، کشتار ارمنیان در دوران پایان عثمانی، خود از عامل‌های برهم زدن آرامش در منطقه بوده است. بعد هم، ترکیه از کی با افغانستان و پاکستان رابطه‌ی تاریخی و «برادرانه» داشته من نمی‌دانم.

پس از برشمردن این نقش‌های گاه تخیلی، اردوغان ادعای غیرتاریخی بزرگی کرد و گفت:
تنها تمدن یونانی و رومی بر علم و حقوق و هنر جهانی تاثیر نگذاشته‌اند. بلکه تمدن‌های باستانی شرقی نیز سهم مهمی داشته‌اند. از خوارزمی پدر جبر، تا فارابی که بنیادهای موسیقی را گذاشت؛ از ابن سینا که عصر جدیدی را در پزشکی پدید آورد تا سنان معمار که نفیس‌ترین کارهای مهندسی زمان خود را ساخت، دانشوران ترکیه‌ای و اسلامی بیشماری سهم بسزایی در پیشرفت بشر داشته‌اند.

یک نکته در این جمله هست و آن این که ایشان نه از Turk یا Turkic بلکه از Turkish استفاده کرده که یعنی اهل ترکیه! با چشم‌پوشی از این اشتباه یا عمد، باید گفت برای ایشان «تمدن‌های باستانی شرق» عبارت است از دانشوران ترک و اسلامی! آن هم چه ترکانی؟ خوارزمی و فارابی و ابن سینا! به گفته‌ی فردوسی: «ترا خود به دیده درون شرم نیست؟!»

محمد پسر موسای خوارزمی اهل خوارزم بود و لقبش «المجوسی» بود یعنی نیاکانش زرتشتی بودند. خودش هم گویا در بغداد زاده شده بود که در سده‌های آغاز اسلام هنوز شهری بود پر از ایرانیان. (البته ایرانیان تا زمان حکومت صدام حسین نیز هم چنان در بغداد و دیگر شهرهای عراق حضور داشتند و بسیاری از این خانواده‌های ایرانی پس از جنگ تحمیلی از عراق به ایران بازگشتند یا بازگشت داده شدند. بگذریم.) پس خوارزمی چه گونه می‌تواند ترک باشد؟!

فارابی نیز ایرانی بود و از قوم ایرانی سُغدیان بود. وی در کتاب «مدینه‌ی فاضله» خود ترکان را از قوم‌های بی‌تمدن می‌داند که تنها در سطح‌های پایین زندگی یعنی رفع نیازهای جسمانی هستند و نشانی از فرهنگ در آنان نیست. نام دستگاه‌های موسیقی که در آثارش نام برده همگی ایرانی و پارسی است. هیچ گونه نشانه‌ای از ترک بودن در آثار او دیده نمی‌شود. تنها ابن خلکان چند سده بعد، او را ترک خواند و آن هم داستانش طولانی است. دکتر علی دوست‌زاده‌ی گرامی پژوهشی در اثبات سغدی بودن فارابی کرده که به زودی منتشر خواهد شد.

ترک بودن ابن سینا از همه بی‌پایه‌تر است زیرا او اهل بخارا بود و مادرش ایرانی بود و «ستاره» نام داشت. پدرش نیز از مردم بلخ بود و حسین نام داشت و از پیروان اسماعیلیان بود. ترکان از دشمنان اسماعیلیان بودند و یکی از دلیل‌های گریز و فرار بوعلی از بخارا و ساکن شدنش در همدان همین تعصب ترکانی چون سلطان محمود غزنوی بود. ابن سینا در جایی به روشنی می‌گوید «در زبان‌هایی که ما می‌دانیم یعنی فارسی و عربی». و البته بوعلی چند اثر مهم نیز به زبان فارسی دارد مانند «دانشنامه‌ی علائی» و رساله‌ی نبض یا «رگ‌شناسی». در دانشنامه‌ی علایی بوعلی خود بسیاری واژه‌های ناب پارسی برنهاده. هیچ نشانی از ترک بودن بوعلی در میان نیست.

بوعلی در کتاب شفا چنین می‌گوید:
«و انّه لابُد مِن ناس یخدمون الناس، فَیُجب ان یکون هؤلا یجبرون علی خدمة اهل المدینه الفاضله، و کذلک من کان من الناس بعیداً عن تلقی الفاضله فَهُم عبید بالطبع، مثل الترک و الزنج، و بالجمله الذین نشأوا فی غیر اقالیم الشریفه التی اکثر احوالها ان ینشأ فیها حسنه الامزجه صحیحه القرایح و العقول».

یعنی گریزی نیست که برخی از مردم به برخی دیگر خدمت کنند و پس اینان به خدمت اهل آرمانشهر درآیند. بدین ترتیب برخی از مردم دور است که به آرمانشهر برسند مانند ترکان و زنگیان و کلا کسانی که در سرزمین‌هایی رشد می‌کنند که در آن طبع سالم و استعداد و قریحه و عقل (دانشمند) پرورش پیدا نمی‌کند.»

بر پایه‌ی این باور ابن‌سینا، اگر فارابی ترک بود ابن سینا - که فارابی را استاد بزرگی می‌دانست و دیگران هم او را «معلم ثانی» و «تالی ارسطاطالیس» می‌خواندند - هرگز چنین ادعایی نمی‌کرد.

اما شاید خوشمزه‌ترین ادعای جناب اردوغان، ترک خواندن «سنان معمار» باشد. این بنده خدا اصلا از مسیحیان ساکن روم (آسیای کهتر) بود که امروزه کشور ترکیه خوانده می‌شود. پدرش هم مسیحی ارتودکس بود. در دوران سلطان سلیمان عثمانی (۱۵۱۲ م.) ترکان بر اساس رسم «دوشرمه» (devshirme) او را گرفتند، یعنی به روستای محل زندگی سنان رفتند و او را - مانند هزاران نوجوان مسیحی دیگر در طول تاریخ عثمانی - به زور از خانواده‌اش جدا کردند و به عنوان سرباز گرفتند و بردند. بعد او را ختنه و مسلمان کردند! یعنی سنان اصلا ترک نبود.

اما برای این جناب نخست وزیر چیزی به نام تاریخ وجود ندارد. هر کس که در طول تاریخ بشر در سرزمینی زندگی کرده که امروز ترکیه نامیده می‌شود، مستقل از هویت و زبان و تاریخ زندگی‌اش، ترک بوده است. لابد باید منتظر باشیم که سال بعد در نشست عمومی سازمان ملل، هرودوت نیز تاریخ‌نگار ترک خوانده شود و اسب تروآ نیز از داستان‌های قوم ترک!

این دانشمندان و دانشوران ایرانی بیچاره در برزخ هویت قرار گرفته‌اند. از یک سو کشورهای تازه به دوران رسیده و نوکیسه‌ی عربی آنان را به خاطر کتاب‌هایی که به زبان عربی نوشته‌اند عرب می‌دانند. از سوی دیگر ترکان به خاطر این که شهرهای زادگاه این دانشوران ایرانی امروزه در اختیار ترکان و ازبکان قرار گرفته آنان را ترک می‌خوانند! بهتر است ترکان و عرب‌ها تکلیف خودشان را با هم روشن کنند.

در گذشته ترکان به شهرهای ایرانیان می‌تاختند و اسب و گاو و گوسپند و سیم و زرشان را می‌ربودند و مدرسه‌ها و کتابخانه‌ها را آتش می‌زدند و مردم را می‌کشتند. امروزه که دیگر این کارها از دستشان برنمی‌آید به دزدی تاریخ و فرهنگ ایرانیان دست می‌یازند. با کمی تغییر در شعر عارف قزوینی خطاب به سلیمان نظیف پان‌ترک، باید گفت:

تو را جسارت دزدی ز ملت ایران ----------- نبود، این همه بی‌عرضه گر نبود وزیر

و با کمی تغییر در بیتی از بوستان سعدی:

خدایا تو شبرو به آتش مسوز ---------- که ره می‌زند «اردوغان بک» به روز

واقعا نیاز به سازمانی برای پاسداری و حفاظت از شخصیت‌ها و دارایی‌های فرهنگی ایران هر روز بیشتر حس می‌شود.

پی‌نوشت:
البته این گونه هرزه‌درایی‌ها پیشینه دارد. برای نمونه نگاه کنید به این نشست در آنکارا در سال ۱۹۸۵ م. / ۱۳۶۴ خ.

این هم نشانی صفحه‌ای در «بالاترین» که در آن درباره‌ی این خبر بحث شده است.

پی‌نوشت ۲:
این هم چند بیتی از من تقدیم به رجب طیب اردوغان:
ای رجب! انصاف ده!، نه! شرم دار ----------- از من و ما نه، از خدا آزرم دار
رفته‌ای در مجمع آن سازمان ------------ تُرّهاتی کرده‌ای آنجا بیان
هرچه دانشمند ایرانی که بود ------------- تُرک خواندی، ای عجب شرمت نبود؟!
تو اگر تُرکی، به چنگیزت بناز! --------------- رو به آن اجداد خونریزت بناز!
نام خوارزمی و فارابی چه سان --------------- هست چون «آلپ تَکین» و «اردوغان»؟
تُرک را با جبر و موسیقی چه کار؟ ------------ کارشان یغما و قتل و ایلغار
نک خجل از آن نیاکان پلید ------------- نوبت تاراج فرهنگی رسید؟!
ور کنی صد قرن با مردم نشست ------------ خوی یغماگر هنوزت باقی است

منظور من در این بیت‌ها از ترک نه ایرانیان ترک‌زبان بلکه پان‌ترکان و کسانی است که خود را به قوم‌های وحشی و خونریز اوغوز و ... می‌چسبانند و به آنان افتخار هم می‌کنند. به همان قوم‌هایی که کارشان یغما و قتل و ایلغار بوده است.

پی‌نوشت ۳:
دکتر علی دوست‌زاده نشانی مقاله‌اش درباره‌ی فارابی را فرستاده است. می‌توانید آن را در این نشانی بخوانید. (پرونده در قالب پی.دی.اف، ۲۶ صفحه)

پی‌نوشت ۴:
استاد ابوالفضل خطیبی به نکته‌ای اشاره کرده است که من فراموش کردم در متن درباره‌ی آن بنویسم. ایشان گفته سخن اردوغان دوپهلو است و با آوردن «اسلامی» راه خود را باز گذاشته که اگر بگویند خوارزمی و دیگران ترک/ترکیه‌ای نبود بگوید «من گفته‌ام اسلامی».

نظر آقای خطیبی کاملا درست است اما به نظر من این منطق آقای اردوغان بی‌پایه و شیطنت‌آمیز است. زیرا صفت ترک یا ترکیه‌ای (Turkish) با صفت اسلامی (Islamic) هم‌جنس نیست، یکی ملیت است و دیگری دین. انگار بگوییم میوه‌هایی مانند سیب و بولدوزر! درست است که بولدوزر میوه و نتیجه‌ی کار سازندگان آن است اما با سیب مقایسه‌شدنی نیست. وقتی از صفت ترکیه‌ای (در مورد سنان معمار) استفاده می‌کند که نام کشور است برای دیگران (فارابی و خوارزمی و ابن سینا) هم باید نام کشورشان را بگوید یعنی ایرانی. یا این که اصلا ترکیه‌ای را نمی‌آورد و می‌گفت دانشوران دوران اسلامی.

حتا با این اصلاح هم - یعنی تنها گفتن «دانشوران اسلامی» - تمدن‌های باستانی شرق تنها محدود به تمدن اسلامی نمی‌شود. وقتی صحبت از تقابل «تمدن رومی و یونانی» با دیگر تمدن‌های جهان می‌شود می‌بایست نام تمدن مصر، بابل، ایران، هند، و چین را هم می‌آورد.

Thursday, September 24, 2009

«مجموعه‌ی هنر اسلامی» ناصر خلیلی

پنج‌شنبه ۲/مهر/۱۳۸۸ - ۲۴/سپتامبر/۲۰۰۹

دکتر ناصر داوود خلیلی (زاده: ۱۳۲۴ خ./ ۱۹۴۵ م. اصفهان) از ثروتمندترین مردان بریتانیا است. وی از سال ۱۳۴۹ خ. / ۱۹۷۰ م. به طور پیوسته مشغول گردآوری آثار هنری دوران اسلامی بوده است. ناصر خلیلی در دانشگاه لندن کرسی‌ای در رشته‌ی باستان‌شناسی و هنرهای اسلامی، و در دانشگاه آکسفورد در رشته‌ی هنرهای اسلامی انجمنی دایر کرده است.


ناصر خلیلی

«تراست خانوادگی خلیلی» افزون بر این گردآیه، مجموعه‌های دیگری نیز در اختیار دارد مانند «آثار دوران میجی ژاپن»، نساجی سوئد، آثاری از هند، آثار فلزی اسپانیا، آثار باستانی خاور میانه، و آثار خاور دور. قرار است موزه‌ای بزرگی بنا شود و در آن موزه این آثار به نمایش گذاشته شوند. تا بنا شدن این موزه، مجموعه‌ی کتاب‌هایی از این آثار در دست انتشار است. یکی از این مجموعه کتاب‌ها با عنوان «مجموعه‌ی هنر اسلامی» منتشر شده است. «مجموعه‌ی هنر اسلامی» در زبان انگلیسی پانزده جلد است اما در ایران در دوازده جلد منتشر شده است یعنی برخی جلدهای اصلی با هم ترکیب و به صورت یک جلد منتشر شده‌اند. فهرست کتاب‌های این گردآیه چنین اند:


۱- سبک عباسی: قرآن‌های قرون اول تا سوم هجری قمری. شامل ۹۸ نمونه‌ی رنگی و نخستین دست‌نوشته‌های قرآنی است.


۲- کارهای استادانه: قرآن‌های قرون سوم تا هفتم هجری قمری. شامل ۵۶ نمونه از عالی‌ترین دست‌نوشته‌های قرآنی متعلق به عراق، اردن، سوریه، مصر، آناتولی، هندوستان، اسپانیا و شمال افریقا است. یکی از مهم‌ترین نمونه‌های این کتاب جزو سی‌ام قران به خط یاقوت مستعصمی است. یاقوت از بزرگترین خطاطان دوران اسلامی است.


۳- پس از تیمور: قرآن‌های قرون هفتم تا دهم هجری قمری. شامل ۶۰ دست خط از ایران، آسیای میانه، سوریه و مصر و ترکیه و هندوستان است. از جمله قرآنی که به فرمان شاه تهماسب صفوی نوشته شده است.


۴- کمال آراستگی: قرآن‌های قرون دهم تا سیزدهم هجری قمری. در دو بخش شامل ۱۵۰ نمونه قرآن نویسی.


۵- هنر قلم: تحول و تنوع در خوش‌نویسی اسلامی. شامل عالی‌ترین نمونه‌های خطاطی از قرن هفتم تا چهاردهم قمری که ۱۷۴ نمونه دست‌خط است.


۶- گرایش به غرب: هنر اسلامی در قرن نوزدهم میلادی/سیزدهم قمری شامل ۱۱۸ نمونه از دست‌ساخته‌های مسلمانان در سده‌ی مورد نظر است.


۷- سفال‌های اسلامی: شامل معرفی ۴۰۶ نمونه از ۲۰۰۰ سفال دوران اسلامی است


۸- کارهای لاکی: شامل کارهای قاب آیینه، قلمدان، مرکب‌دان، جعبه‌ی آینه، صندوقچه، بادبزن، تخته نرد، شترنج است از قرن هفتم هجری تا پایان دوران قاجار.


۹- انگشتری‌ها: مجموعه‌ای دیدنی از ۶۱۸ نمونه انگشتری از هفت قرن پیش از اسلام تاکنون را شامل می‌شود. (نمی‌دانم چه طور هنرهای هفت قرن پیش از اسلام، از جمله انگشتری‌های دوران ساسانی، نیز جزو هنرهای اسلامی حساب شده است!)


۱۰- کارهای شیشه‌ای: مجموعه‌ای دیدنی از ۳۴۳ نمونه کار شیشه‌ای و شیشه‌گری.


۱۱- ابزارآلات علمی: شامل ۲۱۸ نمونه از لوازم علمی و استرلاب و دیگر ابزارهای اخترشناسی است و نیز کتاب‌های پزشکی و مانند آن.


۱۲- ابزارآلات جنگ: شامل ۱۴۴ نمونه از ابزارهای جنگی و نظامی.

هر جلد کتاب افزون بر نمونه، شامل مقاله‌هایی مربوط به آن موضوع و بررسی هر یک از آثار آن مجموعه است. کسانی که مقاله‌ها را نوشته یا آثار را توضیح داده‌اند کارشناسان و خبرگان همان فن و زمینه هستند.

این مجموعه‌ی گرانبها را به تازگی در ایران ترجمه و منتشر کرده‌اند. ناشر آن انتشارات کارنگ و ویراستار پارسی آن ناصر پورپیرار است.

هر جلد را یک یا چند نفر ترجمه کرده‌اند که متاسفانه در کار آنان اشتباه و اشکال کم نیست. از جمله وقتی مشغول ورق زدن جلد یازدهم یعنی ابزارآلات علمی به ویراستاری خانم امیلی ساواژ-اسمیت (Emily Savage-Smith) و فرانسیس مادیسون و ترجمه‌ی غلامحسین علی مازندرانی بودم به این چند اشتباه برخوردم:

- در صفحه‌ی ۱۱ در مقاله‌ای با عنوان «کالبدشناسی انسان در سرزمین‌های اسلامی» آمده: «مسلمانان قرون وسطا دانش کالبدشناسی خود را بر پایه‌ی نوشته‌های یک پزشک یونانی موسوم به گالن بنا کردند». افراد کمی هستند که این پزشک را با نام انگلیسی وی یعنی گالن بشناسند حال آن که تقریبا هر کسی با شکل عربیده‌ی نام یونانی وی یعنی «جالینوس» (گالینوس) آشنا است. گویا نه مترجم این را می‌دانسته نه ویراستار پارسی آن را دریافته است.

- در همان صفحه‌ی ۱۱ می‌خوانیم که «کتاب المنصوری فی الطب» را الرازی (!) نوشته است. آیا مترجم و ویراستار با نام زکریای رازی نیز آشنا نبوده‌اند؟

- در صفحه‌ی ۲۳ درباره‌ی این کتاب رازی می‌خوانیم که وی در سال ۹۰۳ میلادی کتاب المنصوری را برای «المنصور ابن اسحاق» شاهزاده‌ی سامانی تالیف کرده است. نام شاهزاده‌ی سامانی نیز با «الـ» آمده است. هم چنین است «ابوعلی الحسین ابن عبدالله ابن سینا» و «قطب‌الدین الشیرازی». (این کتاب رازی را یک ایتالیایی به نام جرارد نزدیک ۲۵۰ سال بعد در سال‌های ۱۱۸۰ م. به لاتین ترجمه کرد و در تمام دانشگاه‌های اروپا به عنوان کتاب درسی به کار می‌رفت.)

می‌بینیم که ویراستار درباره‌ی هیچ یک از این اشتباه‌ها کاری نکرده است اما جالب‌ترین کار وی دادن پانویس است. در صفحه‌ی ۲۳ نویسنده‌ی مقاله از اسماعیل گرگانی (جرجانی) نام می‌برد که شاید نخستین کسی است که در دوران پس از اسلام کتاب‌های پزشکی را به زبان پارسی نوشت. کتاب وی به نام «ذخیره‌ی خوارزمشاهی» به سال ۵۰۴ ق / ۱۱۱۰ م. نگارش یافته است. نویسنده‌ی مقاله می‌نویسد:

برخی تصاویر گم‌راه‌کننده در تعدادی از متون اسلامی گنجانده شده که نشانگر شرایط وضع حمل از ناحیه‌ی شکم یا به عبارتی تولد نوزاد طی عمل سزارین است و این گمان ایجاد می‌شود که جراحان مسلمان در قرون وسطا دست به چنین عملی زده باشند. اما هرگز این عمل روی یک زن در قید حیات انجام نشده چرا که اعمال چنین روشی در آن زمان قطعا منجر به مرگ زن شده و هیچ یک از متون رسمی پزشکی نیز انجام سزارین ولو جهت نجات جنین زنده از بدن یک مادر متوفی را تایید نکرده‌اند. استفاده از چنین تصویری در بیان کیفیت و چگونگی ولادت رستم، ابرپهلوان افسانه‌ای ایران، در برخی از نسخ شاهنامه‌ی فردوسی، خود شاهدی از آلودگی این تصاویر به افسانه و وهم است به خصوص که در آن به بیهوشی مادر پیش از عمل و بهبود کامل وی پس از عمل نیز اشاره شده باشد. این تصاویر از سوی دیگر هیچ مطابقتی با آناتومی و واقعیات فیزیکی بدن انسان ندارند که این مطلب نیز گواه بر خیالی بودن این روش در تولد معجزه‌آسای قهرمانان داستان‌های عهد باستان بوده و در نتیجه هیچ یک از این نقوش به معنای انجام عمل سزارین در قرون وسطا نیستند.

در این جا ویراستار محترم پانویس داده‌اند:
اگر در کتابی منسوب به جرجانی در قرن چهارم هجری تصویر سزارین آمده است، پس بر تمام آن کتاب به عنوان عملی جاعلانه باید خط بطلان کشید.

ویراستار متوجه نشده که کتاب جرجانی در قرن پنجم قمری نوشته شده است نه چهارم. درست است این بحث پس از کتاب جرجانی مطرح شده اما ربطی به کتاب جرجانی ندارد. چرا این قدر برای کشیدن خط بطلان بر کتاب جرجانی شتاب دارد؟

وی می‌نویسد «کتاب منسوب به جرجانی» انگار این کتاب از کس دیگری است. دیگر آن که بودن تصویری که نویسنده‌ی مقاله آن را خیالی خوانده در یک کتاب پزشکی، دلیلی بر جعلی بودن کتاب نمی‌تواند باشد. و نمی‌توان به راحتی بر کتابی خط بطلان کشید و آن را عملی جاعلانه خواند. البته می‌دانیم که ویراستار محترم بر پایه‌ی داستان پوریم معتقد است که پس از زمان هخامنشیان تا زمان صفویان در سراسر ایران‌زمین کسی زندگی نمی‌کرده و تمام تاریخ باستان و پس از اسلام ایران ساخته‌ی خاورشناسان یهودی برای سرپوش گذاشتن بر قتل عامی ساکنان ایران زمین است که در روز پوریم اتفاق افتاده است.

گذشته از این که پژوهش درباره‌ی رخ دادن عمل سزارین در ایران از حوزه‌ی تخصص من خارج است، خواستم اشاره‌ی کوتاهی کنم که در نگارگری ایرانی، به ویژه در شاهنامه و بخش اسطوره‌ای آن، نگارگر سعی نمی‌کرده تصویر «مطابقت با آناتومی و واقعیت» داشته باشد.

Wednesday, September 23, 2009

عارف قزوینی و پان‌ترکان

چهارشنبه ۱/مهر/۱۳۸۸ - ۲۳/سپتامبر/۲۰۰۹

عارف قزوینی، شاعر بزرگ دوران مشروطه، در سال ۱۳۳۶ ق. / ۱۲۹۶ خ. / ۱۹۱۷ م. در استانبول بود. در همان روزها یکی از رجال سیاسی دولت رو به زوال عثمانی به نام «سلیمان نظیف» یاوه‌هایی منتشر کرد که امروز پان‌ترکان آنها را تکرار می‌کنند و می‌خواهند فرهنگ ایران را هم بدزدند. سلیمان نظیف با «ترکان جوان» نیز رابطه داشت که گروهی بودند نژادپرست و فاشیست که یکی از کارهایشان کشتار ارمنیان بود زیرا می‌خواستند تمام شهروندان عثمانی «ترک» باشند. دولت عثمانی شش سال پس از این تاریخ، در سال ۱۹۲۳ م. / ۱۳۰۲ خ. به دست مصطفا کمال پاشا، از افسران وابسته به «ترکان جوان»، منحل شد. مصطفا کمال بعدها به آتاترک یعنی «پدر ترک» مشهور شد.


سلیمان نظیف

عارف قزوینی با مشاهده‌ی این یاوه‌ها، قصیده‌ی زیر را در استانبول سرود:

ز من بگو به «سلیمان نظیف» تیره ضمیر ------- که ای برونِ تو چون شیر و اندرون، چون قیر
فغان‌ات از سر درد است، چون که می‌دانم ------------- فغان کند، به ته دیگ چون رسد کف‌گیر
اگر به مجلس صلح جهان به ترکان راه ----------- نداده‌اند، ز ایرانیان بود تقصیر؟
نوشته دست قضا که: محکوم‌اید ------------------- به مرگ، پنجه نشاید فکند با تقدیر
همیشه روح تمدن ز ترک منزجر است --------------- ز من مرنج، حقیقت چو بشنوی، بپذیر
تو را که کودک دیروزی است دولت‌تان -------------- کجا رواست که شوخی کند به دولت پیر
عشیرتی که ندارد درفش و عار و تبار ----------- رسیده است ز دزدی به کاخ و تاج سریر
نژاد ایران با ترک آن چنان ماند ----------------- که کس شبیه نماید حریر را به حصیر
خیال آذرآبادگان‌ات اندر سر --------------- فتاده بود، تو زین پس بدین خیال بمیر!
ز خال لب، شکن طره، چین زلف، به سر ------------ خیال کرده که تا هندوچین کنی تسخیر
دگر کمان تو زه زد، زهی خجالت و شرم ------------- کمان بدار، کمان‌دارِ سختِ بی‌تدبیر
تو گفتی: «ایرانی بگرفته راه ترکستان ------------ نمی‌رسد به کعبه، زان که نیست بصیر»
بدان که کعبه‌ی ایران دو تا، یکی بلخ است --------- یکی همان که برون شد ز شست‌تان چون تیر
از این دو، من به یکی می‌رسم، تو راحت باش ---------- مراست هاتف غیبی در این امید بشیر
تو را به کعبه چو سگ راه نیست، ترکستان ---------- نگاه‌دار و ببر راه و پس، سرِ ره گیر
چنان به دست شما گشت مفتضح اسلام -------------- روا بود که یهودی کند وِرا تکفیر
مسیح بس که شکایت‌زنان به ختم رُسُل --------------- نمود، حضرت از حجب، سر فکند به زیر
پس از تفکر بسیار، داد پاسخ و گفت: ---------- «که نیستند مرا امت این گروه شریر.
بدان که رهبر این قوم هیز چنگیز است ------------- بخواه او را در هر جهنمی‌ست اسیر»
دهان پاک بَرد نام شاه اسماعیل --------------- که نیست طعمه‌ی هر مرغ لاشخوار، انجیر
خدا نکرده اگر من «سلیم» را گویم --------------- نبد سلامت، از من نمی‌شوی دل‌گیر؟
ادیب باید طرز ادب نگه دارد ---------------- نه هر چه لایق ریش‌اش بود، کند تحریر
تو را جسارت توهین به دولت ایران ----------- نبود، این همه بی‌عرضه گر نبود سفیر

در این قصیده عارف به فروپاشی دولت عثمانی و نیز جدا شدن کعبه و حجاز (بعدها: عربستان سعودی) اشاره می‌کند. هم چنین در طعنه به نام او یعنی «نظیف» [=پاکیزه] او را «تیره ضمیر» خوانده است.

عارف قزوینی در غزل دیگری که تاریخ ۲۷ حوت [=اسفند] ۱۳۰۳ خ. را دارد در دفاع از ایرانی بودن آذربایجانیان و دفع حمله‌ی پان‌ترکان و به ویژه همین «سلیمان نظیف» این بار در طعنه به نام او، یعنی «سلیمان»، وی را «دیوخوی» می‌خواند و چنین می‌گوید:
شماره‌ی ۸۱: این غزل را در آذربایجان ساخته و شب اول کنسرت در پرده‌ی دوم خوانده شد

ز عشق، آتش ِ پرویز آن چنان تیز است --------- که یک شراره‌ی سوزان سوار شبدیز است
سوار باد چو آتش شود، کجا محتاج ------------ دگر به نیش رکاب است و نوک مهمیز است؟
ز عشق آذرآبادگانم آن آتش -------------- نهان به سینه و در هر نفس شررریز است
چه سان نسوزم و آتش به خشک و تر نزنم؟ -------- که در قلمرو زردشت حرف چنگیز است
زبان سعدی و حافظ چه عیب داشت که‌اش --------- بدل به ترک زبان کردی؟ این زبان هیز است!
رها کُنش که زبان مغول و تاتار است ------------- ز خاک خویش بتازان که فتنه‌انگیز است
دچار کشمکش و شر فتنه‌ای زین آن -------------- الی الابد به تو تا این زبان گلاویز است
به دیوخوی «سلیمان نظیف» گوی که خوب -------- درست غور کن! انقوره نیست تبریز است
ز استخوان نیاکان پاک ما این خاک ------------ عجین شده است و مقدس‌تر از همه چیز است
صبا به مجلس خائن‌پرست تهران گوی ------------ پناه عارف، تبریزی است و تبریز است

انقوره: نام شهری که امروز با تلفظ ترکی جدید آن یعنی آنکارا شناخته می‌شود. نام باستانی انقوره در اصل یونانی انکورا (Ànkyra) بود. پس از اسلام نام آنجا انقوره یا انقره خوانده شد و یکی از کسان سرشناس این شهر اسماعیل اَنقَرَوی است که از مشایخ طریقت مولوی است و بر شش دفتر مثنوی شرح نوشته است.

پی‌نوشت
روشن است که روی سخن عارف قزوینی در این شعرها با ترکان عثمانی و پان‌ترکان و بازماندگان چنگیز است نه ایرانیان ترک‌زبان. بازماندگان چنگیز نیز در جنایت‌ها او نقش و تقصیری ندارند و نباید آنان را نکوهید، البته آنان هم نباید به چنگیز بنازند!

Tuesday, September 22, 2009

حذف پادشاهان از کتاب‌های تاریخ مدرسه

سه‌شنبه ۳۱/شهریور/۱۳۸۸ - ۲۲/سپتامبر/۲۰۰۹

به گزارش خبرگزاری مهر و «جام جم آنلاین»، قرار است تاریخ سیاسی و نظامی و پادشاهان از کتاب‌های تاریخ مدرسه‌های ایران حذف شوند و به جای آن به جنبه‌های فرهنگی و تمدن‌ساز توجه شود.

مهر: رئیس گروه «مطالعات تاریخ» وزارت آموزش و پرورش از آغاز تغییرات جدید در کتب تاریخ مقاطع راهنمایی و متوسطه خبر داد و گفت: در تغییرات جدید، تاریخ‌نگاری‌های نظامی و پادشاهان از کتب تاریخ این مقاطع تحصیلی حذف می‌شود.

یعقوب توکلی افزود: کتاب‌های تاریخ جدید این دو مقطع با رویکرد فرهنگی و تمدن‌پرور جایگزین تاریخ‌نگاری‌های سیاسی و نظامی پادشاهان و جنگها می‌شود. در این رویکرد پادشاهان و جنگجویانی نظیر چنگیزخان مغول یا سلطان محمدشاه و پادشاهان دیگری از این قبیل حذف و به جای آنان [به] چهره‌های تمدن‌سازی همچون خواجه نصیر طوسی، زکریای رازی، ابوعلی سینا و ... پرداخته و توجه می‌شود.

توکلی اضافه کرد: تاکنون چند متن این کتاب در این مقاطع تغییر داده شده اما این تغییرات تدریجی است و سالها به طول می‌انجامد.

وی تغییرات در محتوای کتاب‌های تالیفی در آموزش و پرورش را بسیار دشوار خواند و گفت: تغییرات کتاب در آموزش و پرورش مثل دانشگاه‌ها نیست که استاد جزوه‌ای را معرفی کرده و بعد دوباره تعویض کند.

رئیس گروه مطالعات تاریخ وزارت آموزش و پرورش با اشاره به این که در کتاب تاریخ در رویکردی دیگر بیشتر به سمت تاریخ معاصر هستیم، خاطرنشان کرد: خواهان توجه ویژه در متون تاریخی به انقلاب اسلامی نیز هستیم.

البته توجه به جنبه‌های فرهنگی و شخصیت‌های مهم و اثرگذاری چون رازی و خواجه نصیر و بوعلی و ... بسیار مهم است و کار پسندیده‌ای است. اما نه سال‌ها پس از آن که کشورهای عربی ِ تازه به دوران رسیده آنان را به نام خود مصادره کرده باشند.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمل...

متن کامل در جام جم آنلاین

Sunday, September 20, 2009

دوستداران پروژه‌ی بایگانی دژ پارسه

یک‌شنبه ۲۹/شهریور/۱۳۸۸ - ۲۰/سپتامبر/۲۰۰۹

سال گذشته درباره‌ی بایگانی دژ پارسه (Persepolis Fortification Archive Project) مطلبی نوشتم و گفتم که اینها گردآیه‌ای از گل‌نبشته‌ها و نقش مُهر و مانند آن است که در سال ۱۹۳۳ م. / ۱۳۱۲ خ. در پارسه (یا تخت جمشید) یافت شد و دانشگاه شیکاگو آنها را برای پژوهش و بررسی به امریکا برد و هنوز در همانجا است. این گنجینه همان است که چندی پیش صحبت از فروش آن برای پرداخت غرامت برخی شاکیان از دولت جمهوری اسلامی ایران بود.

بانوی «آ.ج. کیو» (A.J. Cave) نویسنده‌ی ایرانی-امریکایی است که تاکنون کتابی داستانی/تاریخی به نام «روشنک‌نامه» به زبان انگلیسی نوشته است درباره‌ی روشنک یا رکسانا، شاهدخت ایرانی اهل سُغد که همسر اسکندر مقدونی شد. این بانو هم اینک در حال نوشتن کتاب داستانی/تاریخی دیگری است به نام «کورش‌نامه». آگاهی بیشتر درباره‌ی این نویسنده و کتاب‌هایش را می‌توانید در پایگاهش به نام «پَوَستا» (واژه‌ای در زبان پارسی کهن به معنای گِل‌نبشته یا لوحه‌ی گلی) به نشانی www.pavasta.com بخوانید.

ایشان امروز خبر داد که دوستداران «پروژه‌ی بایگانی دژ پارسه» قرار است برای افزایش آگاهی همگانی درباره‌ی این گنجینه برنامه‌ای در کالیفرنیا برگزار کنند. این برنامه در تاریخ ۱۱ اکتبر ۲۰۰۹ م برابر ۱۹ مهرماه ۱۳۸۸ خ. در شهر پالو آلتو برگزار خواهد شد. دوستان و خوانندگانی که در امریکا هستند و توانایی شرکت در این برنامه را دارند می‌توانند برای جزییات بیشتر به این صفحه در پایگاه پَوَستا نگاه کنید.

Thursday, September 17, 2009

پایگاه استاد نلسون فرای

پنج‌شنبه ۲۶/شهریور/۱۳۸۸ - ۱۷/سپتامبر/۲۰۰۹

امروز به طور تصادفی به پایگاه استاد ریچارد نلسون فرای برخوردم و گفتم بد نیست آن را با دوستان در میان بگذارم. در این پایگاه می‌توانید زندگی‌نامه و نیز آثار استاد ریچارد فرای را بخوانید. ریچارد فرای امروز بزرگترین استاد ایران‌شناسی در جهان است.


ریچارد نلسون فرای (Richard Nelson Frye) در سال ۱۹۲۰ م. / ۱۲۹۹ خ. در شهر بیرمنگهام در ایالت آلاباما امریکا به دنیا آمد. مدرک کارشناسی (لیسانس) خود را در سال ۱۹۳۹ م. در نوزده سالگی در رشته‌ی تاریخ و فلسفه از دانشگاه ایلینوی دریافت کرد و کارشناسی ارشد خود را در تاریخ سال بعد یعنی ۱۹۴۰ م. از دانشگاه هاروارد گرفت. مدرک دکتری خود در تاریخ را نیز در سال ۱۹۴۶ م. از دانشگاه هاروارد دریافت کرد. وی تاکنون صدها مقاله و چندین کتاب در زمینه‌ی ایران‌شناسی در دوره‌های مختلف تاریخی آن به ویژه دوران باستان آن منتشر کرده است.

استاد فرای سال‌ها در ایران و افغانستان و تاجیکستان زندگی کرده است. وی از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۵ خ/ ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۶ م. در دانشگاه پهلوی (دانشگاه شیراز) استاد و عضو هیئت اُمَناء بود. پس از استقلال تاجیکستان نیز بین سال‌های ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۱ خ. / ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۲ م. در دانشگاه دوشنبه تدریس کرده است.

نلسون فرای به درستی اشاره می‌کند که یکی از ریشه‌های مشکل‌های فرهنگی ایرانیان امروز آن است که در ایران سیاسی رو به اروپا کرده‌اند، در افغانستان به هند گرایش پیدا کرده‌اند و در تاجیکستان به روسیه. در صورتی که باید با هم متحد شوند و بیشتر از هم باخبر باشند و بر سابقه‌ی مشترک هزاران ساله‌ی خود تکیه کنند.


ریچارد نلسون فرای در نوزده سالگی (۱۹۳۹ م)

برخی از کتاب‌های ریچارد نلسون فرای عبارتند از:

- میراث ایران: تاریخی پیشااسلامی یکی از بزرگترین تمدن‌های جهان (The Heritage of Persia سال انتشار: ۱۹۶۳ م.)

- بخارا: دستاورد دوران میانه (Bukhara: The Medieval Achievement سال انتشار: ۱۹۶۵ م.) به گمانم این کتاب ترجمه‌ی انگلیسی کتاب «تاریخ بخارا» نوشته‌ی ابوبکر نَرشَخی باشد که در سده‌ی چهارم خورشیدی نگارش یافته است. کتاب تاریخ بخارا را می‌توانید در این نشانی در پایگاه دکتر امیرحسین خُنجی به صورت پی.دی.اف به دست آورید.

- دوران زرین ایران (The Golden Age of Persia سال انتشار: ۱۹۷۶ م.) معرفی این کتاب جزو نخستین مطلب‌های این وبلاگ بود که می‌توانید آن را در این نشانی بخوانید.

- ویراستار جلد چهارم «تاریخ ایران دانشگاه کمبریج» (The Cambridge History of Iran سال انتشار ۱۹۷۵ م.) که از تازش تازیان تا تازش سلجوقیان است. باید در خاطر داشت که استاد فرای خبره‌ی تاریخ ایران تا سال ۱۰۰۰ میلادی یعنی همان دوران تازش سلجوقیان است.

- میراث آسیای میانه از دوران باستان تا گسترش ترکان (The Heritage of Central Asia from Antiquity to the Turkish Expansion سال انتشار: ۱۹۹۵ م.)

- ایران بزرگ (Greater Iran سال انتشار: ۲۰۰۵ م. انتشارات مزدا، امریکا)

نشانی پایگاه رسمی استاد ریچارد فرای چنین است:
http://www.richardfrye.org

این نشانی در بخش پیوندها در نوار کناری نیز افزوده شده است.

Sunday, September 13, 2009

فعل آرزو و رویا

یک‌شنبه ۲۲/شهریور/۱۳۸۸ - ۱۳/سپتامبر/۲۰۰۹

در زمان‌های گذشته در زبان پارسی نوعی صرف فعل داشتیم که برای بیان آرزو یا توصیف خواب و رویا به کار می‌رفته که امروزه دیگر استفاده نمی‌شود. این صرف فعل در واقع به صورت گذشته‌ی استمراری با افزودن «ی» در پایان فعل ساخته می‌شد مانند داشتمی یا دیدمی.

نمونه از فردوسی:

چنان دید در خواب کز کوه هند ------------ درفشی برافراشتندی بلند
یکی پیش سام آمدی زان دو مرد -------------- زبان برگشادی به گفتار سرد

یا آنجا که فردوسی داستان دیدن دقیقی در خواب را می‌گوید:
چنان دید گوینده یک شب به خواب ------------- که یک جام مَی داشتی چون گلاب
دقیقی ز جایی پدید آمدی ------------------ بر آن جام مَی داستانها زدی

این روش در دوران‌های بعد همچنان برقرار بود.

نمونه از نظامی گنجوی:
در خسرو و شیرین:
مرا خود کاشکی مادر نزادی ------------ و گر زادی به خورد سگ بدادی

در بهرام‌نامه یا هفت پیکر:
کاشکی چاره‌ای در آن بودی ----------- که ز ما چشم بدنهان بودی

در اسکندرنامه:
نیایش کنان هر دو لشگر به راز --------- که: ای کاشکی بودی امشب دراز

نمونه از سعدی:
این دو غزل سعدی به تمامی درباره‌ی خواب و آرزو است:
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی --------- سر گران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی
روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر ---------- گر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمی
گر مرا عشقت به سختی کشت سهل است این قدر -------- کاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمی
در چکانیدی قلم بر نامه‌ی دلسوز من ------------- گر امید صلح باری در جوابت دیدمی
راستی خواهی سر از من تافتن بودی صواب ---------- گر چو کژبینان به چشم ناصوابت دیدمی
آه اگر وقتی چو گل در بوستان یا چون سمن --------- در گلستان یا چو نیلوفر در آبت دیدمی
ور چو خورشیدت نبینم کاشکی همچون هلال -------- اندکی پیدا و دیگر در نقابت دیدمی
از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب ---------- کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی
سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک ------------- گر به خدمت دست سعدی در رکابت دیدمی
این تمنایم به بیداری میسر کی شد ------------- کاشکی خوابم ربودی تا به خوابت دیدمی


عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی --------- یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی
آزمودم درد و داغ عشق باری صد هزار --------- همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی
نغنویدم زان خیالش را نمی‌بینم به خواب --------- دیده‌ی گریان من یک شب غنودی کاشکی
از چه ننماید به من دیدار خویش آن دلفروز ------- راضیم راضی چنان روی ار نمودی کاشکی
هر زمان گویم ز داغ عشق و تیمار فراق --------- دل ربود از من نگارم، جان ربودی کاشکی
ناله‌های زار من شاید که گر کس نشنود --------- لابه‌های زار من یک شب شنودی کاشکی
سعدی از جان می‌خورد سوگند و می‌گوید به دل -------- وعده‌هایش را وفا باری نمودی کاشکی

چند نمونه از صرف آرزو در دیگر غزل‌های سعدی:
کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن ----------- تا همه خلق ببینند نگارستان را
کاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مرا -------- تا نظر می‌کردمی در منظر زیبای تو
کاشکی خاک بودمی در راه ----------- تا مگر سایه بر من افکندی
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق ---------- تا دمی چند که مانده است غنیمت شمرند
خردمندان پیشین راست گفتند ------------ «مرا خود کاشکی مادر نزادی»

این بیت آخر اشاره و تضمین بیت نظامی گنجوی است که در بالا آمده است.

نمونه از حافظ:
این غزل حافظ نیز در توصیف خواب است. می‌بینیم که تمام فعل‌ها به همین شیوه صرف شده‌اند:
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی ------------ کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
تعبیر رفت یار سفرکرده می‌رسد ------------ ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی
ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من ------------ کز در مدام با قدح و ساغر آمدی
خوش بودی ار به خواب بدیدی دیار خویش ----------- تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی
فیض ازل به زور و زر ار آمدی به دست ----------- آب خضر نصیبه اسکندر آمدی
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا ------------ هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم ----------- مظلومی ار شبی به در داور آمدی
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق ------------- دریادلی بجوی دلیری سرآمدی
آن کو تو را به سنگ دلی کرد رهنمون ------------ ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی
گر دیگری به شیوه حافظ زدی رقم -------------- مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی

نمونه از جامی:
کاشکی من نیز با تو بودمی! ---------- با تو راه نیستی پیمودمی!

اما گویا از پایان سده‌ی هشتم و آغاز سده‌ی نهم هجری به بعد، دیگر این گونه صرف فعل برای رویا و آروز الزامی نیست. برای نمونه حافظ در غزل دیگری می‌گوید:
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود -------- تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود

یا در داستان یوسف و زلیخا، جامی همان بیت نظامی را تضمین می‌کند اما با صرف معمولی:
مرا ای کاشکی مادر نمی‌زاد! ------------- وگر می‌زاد کس شیرم نمی‌داد!

یعنی به جای نزدای و ندادی از صرف نمی‌زاد و نمی‌داد استفاده کرده است.

Thursday, September 10, 2009

آثار سلطان ولد

پنج‌شنبه ۱۹/شهریور/۱۳۸۸ - ۱۰/سپتامبر/۲۰۰۹

پیشتر اندکی درباره‌ی زندگی سلطان ولد، پسر بزرگ مولانا جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی)، نوشتم. امروز می‌خواهم نمونه‌هایی از شعرهای سلطان ولد را نقل کنم.



نام کتاب: مولوی دیگر: بهاءالدین محمد بلخی، فرزند عارف مولانا جلال‌الدین مولوی
به کوشش: اصغر ربانی «حامد»
مقدمه: زنده‌یاد سعید نفیسی
انتشارات: کتابخانه سنایی
سال انتشار: ۱۳۳۸ خ / ۱۹۵۹ م
خط نقاشی روی جلد: استاد یدالله کابلی
صفحه: ۶۲۰

۱- ولدنامه
همان طور که گفتم سلطان ولد کتابی دارد به نام ولدنامه که به سبک سنایی غزنوی سروده است و ۸۰۰۰ بیت دارد. شمس‌الدین احمد افلاکی، شاگرد مولانا، که کتاب «مناقب العارفین» را درباره‌ی زندگی این خاندان نوشته است انتشار طریقه‌ی مولویه را نتیجه‌ی کوشش‌های سلطان ولد و مبلغانی می‌داند که او به گوشه و کنار می‌فرستاد. خود سلطان ولد در بخش زیر که مربوط به برآمدن خودش بر تخت ارشاد مولویه است این موضوع را چنین تایید می‌کند:

بر سر تخت رفت بی‌پایی ------------ در جهانی که نیستش جایی
گشت غواص در چنان دریا ---------- به در آورد طرفه گوهرها
خلق حیران شدند و گفتند این -------- که: زهی قطب پادشاه گزین!
گشت راه نهان از او پیدا ------------ جاهلان را همی‌کند دانا
مدت هفت سال گفت اسرار ----------- بر سر تربت پدر بسیار
شرق تا غرب رفت آوازه ------------ که شد آیین حق ز نو تازه
مشکلاتی که بسته بود گشاد --------- این چنین تحفه هیچ شیخ نداد
خلق را زنده کرد از نو باز ----------- در دل جمله کاشت صدق و نیاز
داد بی‌حد عطا مریدان را ----------- پر ز انوار کرد هر جان را
....
چون که بنشست بر مقام پدر ------ داد با هر یکی دفینه‌ی زر
بی عدد مرد و زن مرید شدند ----- همه اندر هنر فرید شدند
خلفا ساخت بر طریق پدر --------- کرد در هر مقام یک سرور
زانکه از دور اهالی هر شهر --------- همه بودند تشنه‌ی این نهر
مانده بودند در وطن ناکام --------- همچو مرغان بسته اندر دام
خویش و فرزند گشته مانعشان -------- این طرف آمدن نبود امکان
واجب آمد کزین طرف هر جا -------- برود یک خلیفه‌ای از ما
تا نمانند تشنگان لقا ----------- خشک و بی‌آب از چنین دریا
خلفا پر شدند اندر روم --------- تا نماند کسی ز ما محروم
روم چه؟ بل همه جهان پُر شد ---------- قطره‌ای جمله زین عُمان دُر شد

کتاب ولدنامه را می‌توانید در کتابخانه‌ی سایت تصوّف ایران در این نشانی به دست آورید.

۲- دیوان غزلیات
اثر مهم دیگر سلطان ولد دیوان اوست که شامل غزل، قصیده، ترکیب‌بند، مسمط چهارگانه، قطعه و رباعی است. تعداد غزل‌های پارسی او ۸۲۶ غزل است. اینک چند نمونه از غزل‌های او:

غزل ۱:
شاه منم، شاه منم، در دو سرا، در دو سرا -------- مُلک ببخشم به گدا دفع کنم رنج و بلا
ظلمت تن را ببرم، سر به سرش نور کنم --------- می‌شود از بخشش من عمر فنا عمر بقا
جهل ترا علم کنم، خشم ترا حلم کنم ----------- دُرد ترا صاف کنم، درد ترا جمله دوا
شعر چه باشد بر من، تا که بلافم زان فن -------- هست مرا فن دگر غیر فنون شعرا
شعر چو ابری است سیه، من پس آن ابر چو مه -------- ابر سیه را تو مخوان ماه منور به سما
گر پی دیدار منی، بگذر از این ابر منی ---------- تا رسدت جلوه‌ی مه، از تن چون ابر برآ
وزن سخن سهل بُوَد، وزن خودت را بنگر ----------- تا که زری یا نقره، یا مس بی‌قدر و بها
گفت اناالحق یکی در دلت افتاد شکی --------- زانکه ترا فهم نشد، کان بُد گفتار خدا
وقت سماع است ولد، درگذر از جان و خرد --------- ترک کن این گفت غزل، مست شو از جام صفا

غزل ۲:
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا ------- که ما را و جهان را بیاراست خدایا
زهی ماه زهی مهر، زهی چرخ خدایی --------- که چون روح نه پست است و به بالاست خدایا
چه بزم است چه ساقی است چه باده است که خوردیم -- چه نوش است چه نقل است چه خرماست خدایا
چه لطف است چه ذوق است چه بوی است چه روی است --- چه خَلق است چه خُلق است چه سیماست خدایا
بری رخت ز جمله به رندی و به شوخی ----------- چو مظلوم زنی دست، چه یغماست خدایا
ولد را مَثَل گوی دوانی‌ش به چوگان ----------- بدان سو که نه دریا و نه صحراست خدایا

غزل ۳:
به حق چشم آهوان تو دوست ---------- به حق بسته ابروان تو دوست
به حق آن لبان همچو عقیق ------------ به حق شکرین دهان تو دوست
به حق جعد زلف مشکینت ------------ به حق آن بر و میان تو دوست
به حق لطف و نطق شیرینت ------------ به حق لعل درفشان تو دوست
به حق شکل و شیوه‌های خوشت --------- به حق ناز بی‌کران تو دوست
به حق آن که عاشقان به سحر ---------- در خروشند و در فغان تو دوست
به حق آن که جمله بر در تو ------------- می‌ببوسند آستان تو دوست
به حق آن که سینه در سوز است -------- ز آتش عشق بی‌امان تو دوست
پیش خود راه ده مرا ز کرم ------------ که منم سخت مهربان تو دوست
از غم هجر وارهان تا دل ----------- شود از وصل شادمان تو دوست
گرسنه است این ولد به دیدارت ---------- کی شود آه میهمان تو دوست

مهربان: دوستدار

غزل ۴:
دیوانگان جوشیده‌اند، از خمر حق نوشیده‌اند -------- از خود برهنه گشته و خلعت از او پوشیده‌اند
هریک شده موزون از او، خورده می گلگون از او ------ در بیشه‌ی بیچون از او چون شیر نر غریده‌اند
ما را تو از گولان مبین، ای دون! هم از دونان مبین --- چون آن شهان نازنین از جان و دل بگزیده‌اند
چون پرده‌ها را سوختند، ما به هم در دوختند ---- بنگر که چون از غیر خود پیوند را ببریده‌اند
بنگر که چون آن عاشقان برتر ز وهم و از گمان -- بی حرف و صوت و بی‌زبان از حق سخن بشنیده‌اند
بنگر که آن پاکان ره بیرون ز نیک و از تبه ---- بی چشم سر با نور سر روی خدا را دیده‌اند
زوتر ولد آن سوی رو! اسرار جانان را شنو ---- آنجا که جانهای بقا بی خواب و خور بالیده‌اند

زوتر: زودتر
(این غزل همان است که به صورت خط نقاشی طرح روی جلد است)

غزل ۵:
آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد --------- مژده برید باغ را فصل بهار می‌رسد
مژده به عاشقان کزان نور دل و حیات جان ----- بوس و کنار بی حد و عد و کنار می‌رسد
از کف او خورید مُل، وز رخ او برید گل ------ گرچه پی گلش عوض زحمت خار می‌رسد
گرچه به قهر بارها کرد ز ما کنارها --------- یار گذشت از آن جفا گفت کنار می‌رسد
بود ظلام پیش از این، بی رخ آن قمرجبین --------- نک پی مهر روی او نور نثار می‌رسد
چون دو سه روز عمر را کردم در رهش فدا -------- در پی آن ز حق عوض اند هزار می‌رسد
داد ولد ز دست خود رخت و عَقار و نیک و بد --------- چونکه ز دست ساقیش جام عُقار می‌رسد

عَد: شماره
ظلام: تاریکی
اند: عددی نامعلوم بین ۳ تا ۹
عَقار: ملک و زمین
عُقار: باده، نبیذ، می، شراب

غزل ۶:
امروز به حمد الله عیش و طرب افزون شد --------- بر جای کباب و نان، در کف می گلگون شد
بی نار درین جوشم بی لب می حق نوشم --------- حیرانم کاین دولت ناگاه مرا چون شد
ای سرده می در ده، هشیار مهل در ده ---------- کز مسجد و زهد این دل سر برزد و بیرون شد
در مجلس جان دلبر در داد می چون زر ---------- عریان و گدازان می با اطلس و اکسون شد
زو دانه درختی شد زو محنت بختی شد ------------ زو سنگ چو گوهر شد زو قطره چو جیحون شد
زو مور سلیمان شد زو چشمه چو عمان شد --------- زو این تن خاکی‌ام پران سوی گردون شد
هم خسرو و شیرینی هم ویسه و رامینی ------------ صد لیلی و صد مجنون در عشق تو مجنون شد
هم ماهی و پروینی هم قبله و هم دینی ----------- در عشق چو بیچونی چونها ز تو بیچون شد
بنگر به ولد ای جان آشفته و سرگردان ---------- چون در طلب وصلت جان و جگرش خون شد

غزل ۷:
مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم --------- بخشش نو آمد و من زنده‌ی پاینده شدم
بودم عریان و گدا بر در هر کوی و سرا --------- زو تو کنون همچون شهان بر همه بخشنده شدم
خاک بدم پاک شدم بر سر افلاک شدم --------- همچو که خورشید حمل روشن و تابنده شدم
روبه این بیشه بدم بسته‌ی اندیشه بدم --------- وز تو چو شیران خدا بر همه غرنده شدم
بودم من مرغ گلین همچو کلوخی به زمین ---------- از نفس عیسی جان زنده و پرنده شدم
سنگ بدم سرد و مهان در پس کوهی پنهان ---------- از تف و گرمی خورَش لعل درخشنده شدم
پیروی زاغ مکن ترک چنین باغ مکن ----------- چون ز بهار رخ او گلشن زاینده شدم
زندگی از مرگ ببین محو و فنا را بگزین --------- آن دم من شاه شدم که‌ش ز درون بنده شدم
رَستم از این حبس جهان گشتم چون مرغ پران ------ بی قفس جسم گران فرخ و فرخنده شدم
از گنه و جرم شما گر نجسید و رسوا ----------- گازر این جوی منم چابک شوینده شدم
گرچه رسیدم به خدا لیک کنون بهر ترا ------------ تا که شوی همچو که من همره و جوینده شدم
در رخ من چی نگری؟ هر نفس از خیره‌سری ------- فهم کن این کز چه می‌ای سرخوش و گردنده شدم
من ز ازل شاه دلم جان و دل آب و گلم ------- گویم شه دان تو مرا گرچه در این ژنده شدم
هم تو بگو مطرب ما در هوس بحر صفا ---------- ماندم صد کار و کیا دفی و گوینده شدم
نای بدم دف بزن کوری هر منکر من ---------- جمعم اگرچه که به تن خوار و پراکنده شدم
مفتعلن مفتعلن خفته بدم خفته بدم --------- گشتم بیدار و کنون سوی تو آینده شدم
گفت ولد گرچه شدم از بد و از نیک تهی ------------ لیک ز درهای بقا پر و درآکنده شدم

سلطان ولد ۳۲ قصیده دارد از جمله یکی در مدح پدرش مولانا و یکی در سوگ حسام‌الدین چلبی.

از نکته‌های جالب در این دیوان آن که وی ۱۵ غزل نیز به ترکی سروده است که امروزه دستمایه‌ی برخی پان‌ترکان شده برای ترک ساختن سلطان ولد. یعنی آن ۸۲۶ غزل پارسی و باقی دیوان شعر و مثنوی‌های پارسی را گذاشته‌اند و تنها به بهانه‌ی همین ۱۵ غزل ترکی (که در آن واژه‌های پارسی فراوان است) می‌خواهند سلطان ولد را هم ترک بدانند! در یکی از این غزل‌های ترکی سلطان ولد چنین می‌گوید:
ترکچه اگر بیلیدم، بیر سوزی بک ایدیدم ---------- تاتچه اگر دیلرسیز گویم اسرار علا

یعنی اگر ترکی می‌دانستم یک سخنم را هزار می‌کردم. اما اگر شما تاتی [=پارسی] سخن می‌گفتید با شما اسرار والایی را می‌گفتم. در همین بیت هم نیمی از لت [مصراع] دوم پارسی است.

شمار ترانه (رباعی)های سلطان ولد در این دیوان ۴۵۴ است. اینک چند رباعی:
ای ساقی عشق خیز و پیش آر شراب ------------ وی مطرب جان ز لطف بنواز رباب
بنیاد نشاط را به می کن معمور ------------ تا گردد اساس غم از این سیل خراب

پیوسته دلم به سوی تو پران است ----------- در آتش عشقت جگرم بریان است
همواره میان زعفران‌زار رُخم ------------- دولاب دو چشم سر به خون گردان است

بی وصل تو بنده‌ی تو مهجور نماند ------------- رفتی و خیال تو از او دور نماند
زان روز که رفت از جهان مولانا ------------- افسرد جهان، دگر ورا نور نماند

با صورت آدمی کس آدم نشود -------------- با همدمی سماع همدم نشود
کودک ز یکی جرعه شود بیخود و مست ------------ بالغ ز هزار جام در هم نشود

گر گشته‌ای آزاد، بزن انگشتک ----------- در مجلس ما شاد بزن انگشتک
بر باد مده عمر و بخور باز از آنک -------- جز باده بود باد، بزن انگشتک

انگشتک: زدن انگشت به هم، بشکن زدن

Saturday, September 05, 2009

معرفی سلطان ولد

شنبه ۱۴/شهریور/۱۳۸۸ - ۵/سپتامبر/۲۰۰۹

پس از آن که مولانا جلال‌الدین محمد بلخی با پدر و خانواده‌ی خود بلخ را ترک کرد و به سوی غرب مهاجرت کرد در سن ۱۸ سالگی به شهر لارنده در آسیای کهتر (Asia Minor) یا روم (ترکیه‌ی امروزی) رسید و در آنجا با گوهر خاتون، دختر خواجه شرف‌الدین لالای سمرقندی از بزرگان شهر، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو پسر و یک دختر بود. پسر اول در تاریخ شنبه ۲۵ ربیع الثانی ۶۲۳ ق / ۱۲ اردیبهشت ۶۰۵ خ. / ۲ می ۱۲۲۶ م. زاده شد. مولانا او را به احترام پدرش، بهاءالدین محمد نامید. زیرا پدر مولانا بهاءالدین محمد معروف به سلطان العلماء بود. پسر دوم نیز علاءالدین محمد نامیده شد. دختر مولانا ملکه خاتون نام داشت. پسر اول مولانا باز به یاد پدر بزرگ خود به سلطان ولد معروف شد. به نوشته‌ی استاد شادروان سعید نفیسی سلطان ولد چندان به پدر خود شباهت داشت که با توجه به اختلاف سن به نسبت کم (۱۸ سال) بین آنها، خیلی از مردم گمان می‌کردند که آنها برادرند.

مولانا سلطان ولد را در کودکی برای درس خواندن به دمشق فرستاد و خود نیز به دو پسرش درس می‌داد. سلطان ولد با دوستان پدر خود مانند سید برهان‌الدین محقق ترمذی، شمس تبریزی، حسام‌الدین حسن اُرمَوی [=اورمیه‌ای] معروف به حسام‌الدین چلبی، و صلاح‌الدین فریدون زرکوب همنشینی داشت.

زمانی که شمس تبریزی مولانا را ترک کرد و به دمشق رفت، مولانا سلطان ولد را به دنبال او فرستاد و از او درخواست که بازگردد. سلطان ولد نیز در این سفر یک ماه در رکاب شمس پیاده دوید و از شمس نکته‌ها آموخت.

سلطان ولد در سن ۱۸ سالگی با فاطمه خاتون، دختر صلاح‌الدین زرکوب، ازدواج کرد. صلاح‌الدین زرکوب همان زرگر شهر قونیه است که مولانا بسیار به او علاقه داشت. صلاح‌الدین مرد عامی و بیسوادی بود و برخی واژه‌ها را عامیانه و اشتباه تلفظ می‌کرد. برای نمونه سرفه را می‌گفت سلفه یا قفل را می‌گفت قلف. مولانا نیز در غزلی به خاطر رعایت او همین واژه‌ها را به کار برده است:

هم فرقی و هم زلفی، مفتاحی و هم قلفی ------- بی‌رنج چه می‌سلفی؟ آواز چه لرزانی؟

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در غروب یک‌شنبه ۵ جمادی الثانی ۶۷۲ ق / ۴ دی ۶۵۲ خ. / ۲۴ دسامبر ۱۲۷۳ م. درگذشت. در این تاریخ سلطان ولد ۴۹ ساله بود. می‌گویند شب پیش از مرگ (روز شنبه) مولانا، سلطان ولد بسیار بی‌تابی می‌کرد و پیوسته بر سر بالین پدر بود. مولانا در خطاب به او این غزل معروف را سرود:

رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن ---------- ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها ------------- خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی ---------------- بگزین ره سلامت، تَرک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده -------------- بر آب دیده‌ی ما صد جای آسیا کن
خیره‌کُشی است ما را، دارد دلی چو خارا -------------- بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد ---------------- ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن کآن را دوا نباشد --------------- پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم ----------------- با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد ----------------- از برق این زمرد هین دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی ---------------- تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن

و نیز غزل معروف دیگر را برای مرگ خویش:

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد ---------- گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

پس از درگذشت مولانا، حسام‌الدین چلبی (زاده ۶۲۲ ق) از سلطان ولد خواست که بر جای پدر بنشیند. اما سلطان ولد نپذیرفت و خود حسام‌الدین جانشین مولانا شد و به ارشاد پرداخت. حسام‌الدین همان شاگرد ارشد مولانا است که مثنوی معنوی به درخواست او سروده شده است.

پس از مرگ حسام‌الدین چلبی در تاریخ چهارشنبه ۱۲ شعبان ۶۸۳ ق / ۱۱ آبان ۶۶۳ خ / ۱ نوامبر ۱۲۸۴ م.، سلطان ولد جای او را گرفت. سلطان ولد مدت ۳۰ سال در این مقام بود تا این که در تاریخ شنبه ۱۰ رجب ۷۱۲ ق / ۲۸ آبان ۶۹۱ خ/ ۱۹ نوامبر ۱۳۱۲ م در سن ۸۹ سالگی درگذشت. سلطان ولد کسی است که بیشترین سهم را در شکل‌گیری فرقه‌ی «مولویه» داشته است و بیشتر آداب و سنت‌های فرقه‌ی مولویه یادگار او است.

پس از سلطان ولد، پسرش امیر جلال‌الدین عارف چلبی (زاده ۶۷۰ ق/ مرگ ۷۱۹ ق) بر جای او نشست و تا امروز نسل مولانا رهبری فرقه‌ی مولویه را بر عهده دارد.

آثار سلطان ولد
سلطان ولد کارهای پدر را در قالب نظم و نثر ادامه داد. کارهای او عبارتند از:

۱- ولدنامه یا مثنوی ولدی. این کتاب به تقلید از سنایی غزنوی است و بر همان وزن «حدیقة الحقیقه»ی سنایی سروده شده است. سلطان ولد در این کتاب به داستان برخورد مولانا و شمس نیز می‌پردازد. این کتاب حدود ۸۰۰۰ بیت دارد.

۲- رباب‌نامه در دو دفتر به تقلید از مثنوی پدرش مولانا سروده است. سلطان ولد رباب‌نامه را به تقلید از «نی‌نامه» (بخش آغازین مثنوی) بدین نام خوانده است و به جای نی، از زبان رباب می‌نالد. و نیز از کتاب «مناقب العارفین»، نوشته‌ی شمس‌الدین احمد افلاکی شاگرد مولانا، می‌دانیم که خود مولانا رباب‌نواز ماهری بوده است. رباب‌نامه به همراه مثنوی ولدی در سال ۱۳۱۵ خ. در تهران به دست استاد جلال‌الدین همایی چاپ و پخش شده است.

۳- یک مثنوی دیگر نیز در دست است که به نام دفتر هفتم مثنوی مولانا چاپ شده است. اما استاد سعید نفیسی می‌گوید که این کتاب از سلطان ولد نیست بلکه شخص دیگری از پیروان فرقه‌ی مولویه به نام شیخ اسماعیل قیصری (اهل قیصریه در روم یا ترکیه‌ی امروزی) آن را سروده است. همان طور که می‌دانیم دفتر ششم مثنوی به خاطر بیماری و مرگ مولانا ناتمام مانده است و داستان «سه شاهزاده و دژ هوش‌ربا» به پایان نرسیده است.

۴- رساله‌ای به نثر در تصوف که با کتاب «فیه مافیه» مولانا چاپ شده است و نام آن «معارف سلطان ولد» است. این کتاب و نام آن در واقع تقلیدی از کتاب پدر بزرگش سلطان‌العلماء است. زیرا او نیز کتابی به نام «معارف سلطان‌العلماء» دارد.

۵- دیوان سلطان ولد: این کتاب مجموعه‌ی غزل‌ها و قصیده‌ها و رباعی‌های سلطان ولد است و اینها نیز بسیار به کارهای پدرش شبیه است. حتا برخی از غزل‌های این دیوان به اشتباه به مولانا نسبت داده شده و در برخی نسخه‌های خطی دیوان شمس برخی از این غزل‌ها آورده شده است. سلطان ولد بسیاری از غزل‌های پدرش را استقبال کرده است. این کتاب با همت استاد زنده‌یاد سعید نفیسی در سال ۱۳۳۸ خ. / ۱۹۵۹ م. به دست انتشارات سنایی منتشر شده است. این کتاب در سال ۱۳۶۳ خ/ ۱۹۸۴ م. نیز دوباره چاپ شده است.

درباره‌ی سلطان ولد و نیز نمونه‌هایی از شعرهایش به زودی بیشتر خواهم نوشت.

Tuesday, September 01, 2009

ارداویرازنامگ

سه‌شنبه ۱۰/شهریور/۱۳۸۸ - ۱/سپتامبر/۲۰۰۹

امروز می‌خواهم کتابی را معرفی کنم که جزو آثار زبان پارسی میانه یا پهلوی است.



نام کتاب: ارداویرازنامگ یا کمدی الاهی ایرانی (Arda Wiraz Namag: The Iranian 'Divina Commedia')
نویسنده: فریدون وهمن (Fereydoun Vahman)
ناشر: انتشارات کورزان (Curzon)
سال: ۱۹۸۶ م. / ۱۳۶۵ خ.
صفحه: ۳۲۶

نام کتاب را «ارداویراف نامگ» یا «ارداویرافنامه» هم نوشته‌اند. اردا یا ارتا به معنی راستکار یا درستکار و پرهیزگار است. ویراز یا ویراف نام هیربدی است که داستان از زبان او است. در یک جمله می‌توان گفت که داستان کتاب عبارت است از سفر روحانی ویراز به بهشت و دوزخ و دیدن زندگی ابدی نیکوکاران و عذاب و پادافراه بدکاران و بازگویی آن برای تربیت دینی دینداران.

کمدی الاهی نیز کتابی است که دانته آلیگیه‌ری (Dante Alighieri) شاعر معروف ایتالیایی در سده‌ی ۱۳ و ۱۴ م. نوشت و آن هم شرح سفری روحانی به جهان دیگر است و از سه بخش به نام‌های بهشت و برزخ و دوزخ تشکیل شده است.

این نسخه از کتاب «اردا ویراز نامگ» به مجموعه‌ی کتاب‌های «موسسه‌ی اسکاندیناوی مطالعات آسیایی» (Scandinavian Institute of Asian Studies) تعلق دارد و بر پایه‌ی سه دست‌نویس و یک نسخه‌ی چاپی تهیه شده است. این سرچشمه‌ها عبارتند از:
۱- دست‌نویس کتابخانه‌ی شاهی دانمارک در شهر کپنهاگ که شماره رمز آن K20 است.
۲- دست‌نویس کپنهاگ که شماره رمز آن K26 است.
۳- دست‌نویس متعلق به مارتین هیگ (Martin Haug)، خاورشناس معروف آلمانی، در شهر مونیخ.
۴- نسخه‌ی چاپی به کوشش مارتین هیگ

کتاب، گذشته از پیشگفتار و شرح نسخه‌ها و نمایه (index)، از پنج بخش اصلی تشکیل می‌شود:
۱- بخش اول (ص ۱۷ تا ۷۴) شامل عکس تمام صفحه‌های دست‌نویس اصلی است.
۲- بخش دوم (ص ۷۶ تا ۱۸۷) عبارت است از ترانویسی متن پهلوی با حرف‌های انگلیسی
۳- بخش سوم (ص ۱۹۰ تا ۲۱۹) ترجمه‌ی انگلیسی متن پهلوی است
۴- بخش چهارم (ص ۲۲۱ تا ۲۵۶) شامل توضیح و تفسیر است
۵- بخش آخر (ص ۲۵۹ تا ۲۷۸) هم واژه‌نامه‌ی پهلوی به انگلیسی است.


دکتر فریدون وهمن در زمان نگارش این کتاب دانشیار در موسسه‌ی واژه‌شناسی (philology) خاوری در دانشگاه کپنهاگ دانمارک بوده است.